واقعیت حضور آن‌ها


“پرتره‌‌ی مرد ناتمام” نخستین مجموعه داستان امیرحسین یزدان‌بد توانست جوایز بسیاری را از آن خود کند. بسیاری از منتقدین این مجموعه داستان، و به خصوص داستان آخر آن‌ یعنی “جنوار” را از بهترین‌های داستان کوتاه ایرانی در سال‌های اخیر می‌دانند. همین روزها، اولین رمان این نویسنده، “لک‌نت” منتشر شد که روایتی‌ست در تکمیل و ادامه‌ی “جنوار”.
“لک‌نت” با یک اعتراف آغاز می‌شود؛ “اعتراف می‌کنم جنوار را من ننوشته‌ام.” و بعد، به مرور راوی که مثلا خود یزدان‌بد است، وارد قصه‌ای معمایی-جاسوسی می‌شود که در نهایت به یک تم سیاسی می‌انجامد. یزدان‌بد در این روایت تلاش می‌کند تا همه‌چیز را مستند جلوه دهد. برای این‌ منظور، بارها از زندگی خود و اطرافیانش شاهد می‌آورد. مثلا در جایی از لک‌نت، به دوستانش اشاره‌ای می‌کند و از کسانی به نام‌های “علی” و “پیمان” نام می‌برد که در واقع، همان “علی چنگیزی” و “پیمان اسماعیلی” اند. یا در جایی، از سفرش به افغانستان می‌گوید که خب، می‌دانیم یزدان‌بد در سال‌های گذشته سفری هم به افغانستان داشته. برای این‌که همه‌چیز را عین واقعیت نشان دهد، تاکید می‌کند بر این‌که فصل‌هایی‌ که راوی دیگری جز خودش دارد، در واقع نامه‌ها و کاغذ‌هایی‌ست که از فلان شخصیت به دست آورده و حالا او دارد عینا آن‌را نقل می‌کند؛ بی‌کم و کاست. حتا بارها تکرار می‌کند که اگر دست خود او بود و ناشر اجازه می‌داد خط نامه‌ها را هم تغییر نمی‌داد.
تاکید مدام یزدان‌بد برای این‌که روایت او، روایتی‌‌ست مستند صرفا یک بازی فرمی یا به رخ کشیدن توانایی‌های شخصی نویسنده در استفاده از زبان نیست. بلکه به این خاطر است که لک‌نت در نهایت به تحلیلی سیاسی می‌انجامد. تحلیلی از سیاست‌های روز و جاری در منطقه؛ پیوند زدن تاریخ و گذشته به زمان حال، برای رسیدن به نگاهی تازه راجع به غرب، به خصوص آمریکا و علت حضورشان در منطقه.
در واقع، چون لک‌نت می‌خواهد حرفی کاملا سیاسی بزند و بگوید آمریکا چرا به افغانستان لشکر کشی کرده مجبور است تا داستان را هم عین واقعیت جلوه دهد، تا فرم و محتوا در یک راستا حرکت کنند. اتفاقا موفق هم می‌شود. برای نمونه در صفحات پایانی لک‌نت، سخنی از زبان برژینسکی نقل می‌شود که در تایید نگاه یزدان‌بد است؛ به علت مستندگونه بودن روایت، خواننده آن را باور می‌کند.
البته لک‌نت، علاوه بر این نگاه سیاسی، دارای نشانه‌های اسطوره‌ای فراوانی‌ست که باعث می‌شود عمق پیدا کند و صرفا در سطح باقی نماند. کشته شدن فرزندان سه نسل از یک خانواده، عدم برقراری رابطه‌‌ میان فرزندان و پدران، اشاره به فرزندکشی و اسطوره‌ی رستم و سحراب نشانه‌هایی‌ هستند که در جای جای لک‌نت گذاشته شده‌اند. آیدین که فردی‌ست وطن‌پرست توسط پدرش به قتل می‌رسد و صدایش نمی‌رسد به فرزندش، مهرداد. مهرداد هم‌چون پدر به فکر ایران و آینده‌ی ایران است و حتا در جنگ هشت ساله‌ی تحمیلی شرکت می‌کند و بخشی از اعضای بدنش را از دست می‌دهد، جانباز می‌شود، ولی صدای او هم به فرزندش، مانی نمی‌رسد. چرا که “حزب‌اللهی‌” شده و زنش دیگر حاضر به همراهی او نیست. مانی در غرب بزرگ می‌شود با این‌حال بنا به دلایلی پایش به منطقه باز می‌شود و دست سرنوشت او را در جبهه‌ی پدرانش قرار می‌دهد. در واقع، با وجود گسست میان سه نسل پیاپی، اختلاف نظرهای فراوان میان آن‌ها، باز هم همگی در یک جبهه می‌جنگند. جبهه‌ای که یزدان‌بد معتقد است خیر است و در مقابل آن جبهه‌ی شر قرار گرفته. او سه کلمه‌ی “واقعیت”، “حضور” و “آن‌ها” را در سه جای متفاوت کتاب داخل پرانتز گذاشته تا خواننده این سه را کنار هم بگذارد و برسد به: “واقعیت حضور آن‌ها”. حرف‌های برژینسکی که در بخش ضمایم آورده شده، تایید کننده‌ی همین دیدگاه است.
یزدان‌بد در دوره و زمانه‌ای این رمان را نوشته که بسیاری نویسنده را از “قاطی سیاست شدن” منع می‌کنند و موضع گیری مولف را نقطه‌ی ضعف می‌دانند. ولی یزدان‌بد در این رمان، نتنها کاملا سیاسی است، بلکه نسبت به آن‌چه که در ایران و جهان می‌گذرد موضع‌گیری مشخصی دارد. پندهایی که نویسنده را تشویق به خاطره‌نویسی، نوشتن از تجربه‌های شخصی، روزمرگی و… می‌کنند را جدی نمی‌گیرد و به سیاق نویسندگان بزرگ تاریخ نسبت به تاریخ و جامعه‌اش بی‌تفاوت نمی‌ماند. این‌ها همه باعث می‌شوند تا لک‌نت، رمانی اساسا متفاوت باشد. رمانی که نسبتی با جریان غالب این روزهای ادبیات ایران ندارد.
معما، از دیگر مفاهیم این رمان است که پیوندی جدا ناشدنی با سیاست پیدا می‌کند. به همین منظور، در جای جای لک‌نت، معمایی طراحی می‌شود که تمامی آن‌ها هم توسط خود نویسنده حل می‌شوند. اگر قرار باشد برای لک‌نت نقطه‌ی ضعفی قائل شویم همین‌ است. یعنی، فرم معمایی-جاسوسی که نویسنده برای رمانش انتخاب کرده خواننده را نمی‌تواند آن‌قدری که باید، درگیر کند. تمامی معماهای طرح شده، توسط خود نویسنده حل می‌شوند. بدون آن‌که مخاطب درگیر آن‌ها شود. چرا که، حل کردن و نکردن این معماها از یک‌جایی به بعد چندان برای مخاطب محلی از اعراب پیدا نمی‌کند؛ وقتی مطمئن می‌شویم که دیگر امکان ریخته شدن آبروی راوی وجود ندارد. وقتی که باز نشدن گره‌ی معما، خطری برای جان راوی محسوب نمی‌شود و صرفا وسیله‌ای‌ست برای رفع کنجکاوی او.
لک‌نت، روی یک خط پررنگ و اصلی حرکت می‌کند و از مسیر اصلی قصه منحرف نمی‌شود. خرده روایت‌های اندک هم صرفا به تکمیل تنه‌ی اصلی می‌انجامند. تمامی این‌ها باعث می‌شود تا رمانی که قرار است جاسوسی باشد، به اندازه‌ی کافی جاسوسی نباشد؛ چرا که این حد از سرراستی نمی‌تواند ذهن خواننده را بپیچاند، غافل‌گیرش کند. در نتیجه، قصه‌ها در هم گره نمی‌خورند و خبری از هیجان‌های نفس‌گیر، خطر، غافل‌گیری‌، تعدد شخصیت‌های پیچیده و ناشناخته (به خصوص زن) که از شاخصه‌های رمان‌های جاسوسی-معمایی‌اند در لک‌نت نیست.
می‌توان گفت لک‌نت، یک داستان بلند بسیار موفق است. داستانی در ادامه‌ی جنوار، که اتفاقا در روایت، تعلیق، زبان و جذابیت قصه در سطح همان جنوار(و شاید حتا کمی هم بهتر) است. ولی نباید آن‌را رمانی جاسوسی – معمایی نامید و بی‌خود و بی‌جهت انتظارات دیگری را از آن طلب کرد. انتظاراتی که نمی‌تواند برآورده ‌کند.

داوود آتش‌بیک

 

رمانکتاب‌ها

پرتره‌ی مرد ناتمامفارسی