نگاه به دورها


تلاش کردیم گفت‌وگویی با یزدان‌بد درباره‌ی لک‌نت داشته باشیم که به نتیجه نرسید. پاسخ‌های یزدان‌بد آن قدر کوتاه بود که آن نوشته را از فرم گفت‌وگویی جذاب خارج می‌کرد. خود یزدان‌بد در این باره گفت: «موضوع بدخلقی یا غرور (و به قول قدیمی‌ها مُقَمپَز بودن) من نیست. مشکل این‌جاست که اساساً حرف زدن را زیادی می‌دانم.» و بعد توضیحاتی داد درباره‌ی بی‌علاقه بودنش به گفت‌وگو، درباره‌ی رمانش و نگاهی که اساساً به مسئله‌ی نوشتن دارد که تصمیم گرفتیم آن توضیحات را به عنوان یادداشت نویسنده و به جای گفت‌وگو منتشر کنیم. یادداشت یزدان‌بد بسیار گویاست و نمایانگر جاه‌طلبی‌های نویسنده‌ای که رمان اولش به قول خودش «آزمون جسارت و بلندپروازی بوده؛ مکاشفه‌ای به بهای خطرکردن فارغ از نتیجه.»

اتفاق متن باید برای نویسنده‌اش رخ بدهد و بیش از آن یاوه است. رمان نویسی برای من نوعی Experimental Writing است. این حرف‌ها[یی که در گفت‌وگوها زده می‌شود] در ادبیات امروز دنیا نخ‌نما شده از فرط تکرار. قصدم در این وادی فقط رفتن است و هرگز دنبال داوری و تدریس و تئوریزه کردن و تاریخ‌نگاری نیستم. دنبال تکثیر و هدایت پسند و تعریف ادارک جمعی از ترمِ ادبیات نیستم. در رمان به هیچ‌وجه به دنبال یکی مثل بقیه و سالم و تمیز و خوش‌خوان نوشتن و احیاناً کوشش‌ برای خلق ژانرهایی که بعضاً زبان فارسی نمی‌تواند اساساً پلت‌فُرم درستی برایشان ارائه دهد، دنبال این‌ها نیستم اگرچه ممکن است و احتمالاً بالاخره به یکی‌شان نزدیک‌تَرم. فقط به ایده‌ و نیازهای درونی ایده‌ام پاسخ می‌دهم. طرح انداختن، گسترش، بسط و گره‌افکنی و گشایش و از آب‌وگل درآوردن داستان اساساً مد نظرم نبود؛ که نفت بریزم توی فانوس روایتم و کبریت بکشم و فتیله را تنظیم کنم و چرخی میانه‌ی میدان بزنم و دست آخر هم هُفی کنم و از منبر پایین بیایم.

تا لک‌نت اسب‌های وحشی کلماتم را هِی کردم و سرکشی‌هاشان را به بند کشیدم در این چند سال تا به همین فراخنا برسم. گمان می‌کردم زود بود و بود. تا همین لحظه هم هنوز به این نتیجه نرسیده‌ام که کارم اشتباه است. اگر نظرم هم عوض بشود فقط کتاب بعدی نشان خواهد داد چه اتفاقی در من افتاده. همین حالاش هم همان‌طور که در نظرات هم‌کاران قابل دیدن است، متهم‌ هستم به زیادی مدعی بودن. خوش‌بختانه یا بدبختانه هم‌چنان نظرم این است که می‌دانم چه می‌کنم و قصد دارم به همین شیوه در کار ادامه بدهم و البته که می‌پذیرم ایراد دارم. ادبیاتی که من می‌پسندم ادبیاتِ مشرقیِ صوفی مسلکِ اختفا و افشاست. ادبیاتی‌ست که فرِیم وُرک اسطوره دارد و موضوع‌اش هم تبارشناسی سلطه است. تَرک می‌رود سراغ مسأله‌ی اصلی و درگیرش می‌شود و تا بتواند لحظه‌ها را کش نمی‌دهد. فتحِ عطفِ قطور کتاب و افزودن به دست‌آوردهای تقدیر و تحسین نویسنده‌اش و رسیدن به خط پایانِ چاپ چندم را ارزش نمی‌داند و معطل عناوینی که به بندِ موضوع یا سبکی بکشاندش نمی‌ماند و رستگاری را در عبور از قواعد جمع به نفع تجربه‌ی شخصِ نویسنده می‌داند. مکاشفه‌ است. لذتی‌ست که هیچ چیزی به من نداده تا امروز. حتا رمان بودن را تفاخری برای متن نمی‌دانم. ملاک را اگر تولستوی بگذارید ساکت می‌مانم و البته لبخند می‌زنم. نه که تحقیر کنم یا قبول نداشته باشم؛ سودای دیگری دارم. اما اگر به دنبال عصیان و جسارت می‌گردید بنشینیم و گپی بزنیم. سفرها و بحث‌ها و مداقه‌ها و ساعت‌ها و روزها و ماه‌ها فکر و مطالعه‌ی هر آن‌چه ادبیات نیست، پشت آن چندماه کار کردن بود. کارهای ناکرده‌ی زیادی در پیش دارم. حقیقت امر، وقت مکث کردن ندارم. فرصت کوتاه است. اما وقتی از لک‌نت می‌گویید، حرف از چیست؟ بافه‌ای از رمز و مکاشفه است و واقعیت را و خیال را و تعریف داستان و ادبیات را و اصالت و ملیت را، نگاه منطقه‌ای به قدرت و واقعیت و توَهُم توطئه‌‌ی اجنبی را در لوکیشن سه کشور و سه جنگ را در زندگی سه نسل با پنج لحن و نوشتار در سه تکنیک مجزا در قالب داستان باستانی‌ای که سرانجام به دست فردوسی نوشته شد و با اسناد حقیقی تاریخی و نام‌ها و منابع موثق سیاسی در بررسی ناتوانی گفتمانِ میان نسل‌ها، در صدوشصت صفحه جا کرده. حق بدهید برای گفت‌وگو و حضور و هرآن‌چه از انزوا بیرونم بکشد، بی‌میل باشم و بکشم توی غار خودم و “بازی” را ترک کنم. ناگفتنی‌های زیاد دیگری هم هست. لحظاتی می‌رسید که حس می‌کردم کنار زمین راگبی، صفحه‌ی شطرنج چیده‌ام و منتظر حرکت مهره‌ی سیاهم. برای همین به رغم ظاهر ماجرا سکوت و سفر را دوست دارم و واگذاشتن و رفتن را بخشی از این سلوک می‌دانم. فقط دارم سعی می‌کنم اول بی‌مهابا زندگی کنم و دوم شهودم را روی کاغذ بریزم. نگاهم به دورهاست. به خیلی دورترها.

http://51na.net/2014/12/%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87%D8%A7/

دسته بندی نشدهوبلاگ

فارسی