گفتوجو با یاسر نورورزی – روزنامه هفت صبح
نوروزی: گاهی فکر میکنم نهایتِ شکوه و کمال، نشان دادن بینهایت بودنِ همین کمال است. دارم از یک تناقض بزرگ حرف میزنم. و اگر بخواهم این جمله را به ادبیات داستانی مربوط کنم باید بگویم داستان خوب، داستانیست که بینهایت بودن مرزهای داستاننویسی را نشان بدهد. یعنی در عین استقرار در نقطهی اوج، به نقصان خودش واقف باشد!داستان کوتاه «جَنَوار» که تو قبلا آن را در مجموعهداستان «پرترهی مرد ناتمام» چاپ کرده بودی، چنین داستانیست. چرا دوباره رفتی سراغ این داستان؟ چرا دوباره از آن استفاده کردی؟ چرا آن را محور اصلی رمان «لکنت» قرار دادی؟
یزدانبد: قائلم به بسط و ثبت جهان فکری و فردی نویسنده. در این مسیر ایرادی نمیبینم که نویسنده آگاهانه اثرش را پیآیند اثر پیشین بشمارد. گمانم تا به آخر هم بشود کتابهایم را یکی پس از دیگری در خط و سیری مشخص و معنادار سنجید و بررسی کرد.
نوروزی: من هم ایرادی نمیبینیم. ببین! رمان را روی پایهای بنا کردهای که محکم است (یعنی همان داستان جَنَوار). منتها بعد از خواندن «لُکنت» با خودم گفتم اگر بخواهم عبارتی کوتاه برای توصیف آن پیدا کنم، چه عبارتی است؟ (توجه داشته باش که صرفاً از یک وسوسهی شخصی حرف میزنم که دربارهی بعضی رمانها سراغم میآید.) گفتم بگویم «یک رمان جدی»؟ «یک رمان پرسشبرانگیز»؟ «یک رمان قابل تأمل»؟ «سنگ بزرگ»؟ «چالشبرانگیز»؟ «تلاش طاقتفرسا»؟ «تلاش قابل احترام»؟ «آزمون نویسنده برای محک زدن قابلیتهای داستانی خودش»؟ «یک رمان تجربی»؟ «جاهطلب»؟ فارغ از تمام این پرسشها، اصلاً وقتی یک نویسنده بیاید و داستان کوتاه خودش را محور رمانش قرار بدهد، کار عجیبیست. باعث میشود حتا به لحاظ فُرم هم رمانت بحثبرانگیز باشد. ضمناً حاشیهساز هم هست….
یزدانبد: زمان خواهد بُرد که باور کنیم ادبیات ما دو دست کت و شلوار مُندرس بیشتر ندارد. در کشورهای اطرافمان هستند جاهایی که محصولاتشان بسیار کمتر از ماست. اما تنوعشان چند برابر. وحشت از تنوع و فرار از پروبال دادن به ایدههای تازه هم ریشه در رفتارشناسی جمعی مردممان دارد. حرف و تکلیف من در لکنت روشن است. نسبت به آنچه من به آن نظر دارم، یعنی ادبیات روز جهان، بیرون از کپسول ادبیات وطنی، این رمان ترَنسنِیشِنال و رمانی تاریخی-سیاسیست. همین. استفاده از پَتِرنهای تکراری و بازتولید و بسط اثر در سینما و ادبیات دنیا بسیار امر معمول و شناخته شدهایست. حاشیه هم که هست و خواهد بود. دلیلش هم ساده است. من ادبیات را وحشی، آشتی ناپذیر، و تکرو میپسندم.
نوروزی: «ادبیات تکرو» را میفهمم. مصداق بارز آن خود همین رمان «لکنت» است. لااقل از این جهت که فارغ از فضای رایج رماننویسی در ایران حرکت میکند. اما «وحشی» یا «آشتیناپذیر» نیاز به تبیین دارد (مخصوصا اگر بخواهم مصادیق آن را در «لکنت» جستجو کنم).
یزدانبد: من ایرادی نمیبینم که از هنجارها و راههای رفتهی ادبیات به ضرورت، تخطی کنم. این یعنی افساری جز نیاز درونیِ روایت و ساختار داستان به رمان نمیزنم. هر جا که لازم باشد میرود. نکتهی دیگر اینکه ورود به عرصهی سیاسی به ذات خطر کردن است. نویسندهای که توان تحمل ریسک نداشته باشد، با پیش داوریهای شخصی ممکن است در برابر افکار غالب، نرمش نشان دهد. در لکنت ترسی نداشتم که مضمون رمان با نگاه دوقطبی و کلاسیک چپ یا راست، در برخی موارد همپوشانی داشته باشد.
نوروزی: مقصودت را میفهمم. گاهی هم البته به دلیل همان ترس از ریسکی که گفتی، در مقابل افکار غالب بدون دلیل گارد میگیرند. اما تاریخ معاصر ایران تا قبل از انقلاب بیشتر در رمانت به چشم میآمد. احساس کردم شاید به خاطر موارد ممیزی جلوتر از این نیامدی. اینطور بود؟
یزدانبد: بیشتر از ممیزی صریح بگویمت، خیلی وقتها نگران دادگاه مخاطب روشنفکرم بودم. خصوصاً آنها که دو سه نسل با من فاصله دارند. اما از این که بگذریم، مسألهی من سیاست داخلی نبود. حوزهی مورد علاقهام و اغلب مطالعاتم روی وجههی دیپلماتیک سیاست متمرکز است. فارغ از بحثهای فراوان تئوریک و فلسفهی سیاست رویکرد نقادانهی دیپلماسی و نگاه ماکسیمالیستی را بسیار کاراتر میدانم از درافتادن با حب و بغضهای حزبی و گروهی.
نوروزی: از علاقهمندی به دیپلماسی گفتی. من در این سالها رمانی نخوانده بودم که چنین نگاهی داشته باشد. به همین جهت به نظرم خلاقانه رسید. ایدهی جالب و بکری را دنبال کرده بودی. در کنار این مسئله، دادگاهی که صحبتش را میکنی، خیلی بیشتر از هر دادگاه دیگری دست و دل نویسنده را میلرزاند. میدانم که به دو سه زبان مسلط هستی و ادبیات دنیا را دنبال میکنی. این وضعیت (گارد گرفتن مخاطب روشنفکر)، در ادبیات کشورهای دیگر هم وجود دارد؟
یزدانبد: اختلاف نظر همهجا هست. فرق ماجرا اینجاست که اگر ساز وکاری حرفهای مبتنی بر اخلاق و مواجههی فکریِ محض در میان نباشد، وضعیت همین میشود که هست. نویسندههای ما حالشان بد است. انرژیای که نویسنده میگذارد تا اتاق فکرهای گروهها را پیدا کند و نفوذ کند و جایگاه و اعتباری کسب کند و یادداشت و نامزدی و لایک و جایزه و کامنت و جلسه و لینک بگیرد و در یک کلام بخشی از پروپاگاندا باشد، نابودش میکند. نویسنده راهی نمیبیند جز اینکه ناشناس و درجهی چندم باقی بماند و از آن بدتر آیندهاش را تباه شده فرض کند، یا پا در مراودات روستایی و محقر ادبیات بگذارد. هنری که با سانسور سلیقهای مواجه است، تشکل صنفی ندارد، اقتصاد ندارد، تعامل صحیحی با قدرت ندارد، دانش آکادمیک پشتش را خالی کرده، از حرف و فکر مخالف با بداخلاقی و اتهام استقبال میکند و راه به رسانههای جدی ندارد، محکوم به ماندن در این کپسول است. همهی اینها محصول آن نگاه به بیرون است که اشاره کردی. ساده بگویم: حرفهای نیستیم.
نوروزی: این وضعیت را کم و بیش قبول دارم اما دوست دارم بدانم چرا امیرحسین یزدان در این وضعیت نابسامانی که توصیف میکند مینشیند رمانی مثل «لکنت» را مینویسد؛ رمانی که مشخص است بابت نوشتن آن، رنج برده و زحمت کشیده. بابت نوشتن این رمان چه چیزی عاید توی نویسنده شده؟ یا در خوشبینانهترین حالت، خواهد شد؟
یزدانبد: کار همهی ما این است که برای خلق شرایطی که فکر میکنیم درست است بجنگیم. مهمترین چیز برای من اما، کشف لحظهایست که نوشتههایم را پرینت میگیرم، لبهی دستهی کاغذ را به میز میکوبم و مرتب میکنم، به عنوان کتاب خیره میشوم، لبخند میزنم و با سر انگشت دوتا تقه زیر عنوان میزنم.
نوروزی: تا همین حالا استقبال از «لکنت» چطور بوده؟ یا نقدهایی که نوشتهاند و شنیدهای.
یزدانبد: راستش بیشتر از چیزی بود که انتظار داشتم. آمده بودم این مهره را قربانی بدهم برای بازی بزرگتری که در نظر دارم.
نوروزی: از رمان جدیدت حرف میزنی؟
یزدانبد: پروژهی تازهام چند ماهیست شروع شده. بخش مطالعاتیاش هم تقریباً تمام است. کمتر شلنگ تختهی تکنیکی خواهم انداخت. لکنت مُنوری بود که در تاریکی، هوایی زدم. حالا جاهای تازهای میبینم. نمیدانی چه لذتی میبرم!