مدتی است ایران را ترک کرده و در کانادا زندگی میکند. اما تهران هنوز آنقدر در وجودش زنده مانده که داستان «چند روایت نامعتبر از تپه» را بنویسد و در دومین دوره جایزه داستان تهران، جایزه نخست بخش «برج میلاد» را دریافت کند.
امیر خسروی: امیرحسین یزدانبد پیش از این نیز برای مجموعه داستان «پرترهٔ مرد ناتمام» جایزهٔ هوشنگ گلشیری و گام اول را دریافت کرده بود. با او گفتوگویی درباره تصویر شهر تهران در ادبیات معاصر داشتهایم.
برگزاری جایزه «داستان تهران» تلاشی است در جهت خلق داستانهای شهری و با محوریت شهر تهران. فکر میکنید نوشتن از شهری مثل تهران از چه جهاتی اهمیت پیدا میکند؟
پرداختن به موضوع شهر، از نظر من، فراخوان بازگشت به عناصر بنیادین هویت نویسنده است. آنچه به عنوان ژانر محبوب «استریت لیت» در سطح ادبیات جهانی شناخته شده است هم چیزی نیست که با یک جشنواره و بر بستری رقابتی شکل بگیرد. اما بضاعت ما همین است. همه با هم باید کار کنیم. داور و نویسنده هر دو لازم است واضح و روشن بدانند چه میخواهند. گاهی اظهارنظرهایی می بینم که نشان میدهد هدایت کنندههای فکرِ جمعی هم اغلب دارند توی ذهنشان برای چیزی که میخواهند، از ابتدا تعریف میسازند و به دستآوردهای متنوع ادبیات جهان در این مضامین کمتر توجه دارند.
ادبیات ما تاکنون چقدر توانسته است به بازنمایی شهرهای ایران و بویژه شهر تهران بپردازد و آیا شهر تهران در آثار داستانی ما کارکردی در ساختار داستان دارد یا تنها بستری برای وقوع حوادث به شمار میرود؟ به عبارت دیگر آیا پیوند درستی میان شهر تهران و ادبیات ما ایجاد شده است؟
نویسندهی ایرانی در شهری سیاستزده که مفهوم تیربرق و دیوارش را اعلامیه و شعارنویسی و آگهی مشاغل خُرد شکل داده، آنقدر گرفتار ناامنی بوده که به سنگ و آجر و رؤیای بنّای دیوار چندان راه نداشته باشد. اصطلاح «ادبیات شهر» در شهرهایی پا گرفته که تبلیغ اتومبیل و نوشیدنی و مدل، تسخیرش کرده. حیف است اشارهای نکنم به این واقعیت که نه فقط ادبیات داستانی که رپفارسی هم حرفهای زیادی برای گفتن دارد و هنوز به گمانم رویکردهای آنها قابل بررسی است. ما همین چندسال آخر داریم با آگاهی و اندک اطلاعات و نمونههای ترجمه شده آگاهانه و ژانری به این سمت میرویم و حقیقتش با دو دهه کار کردن توانستهایم جریانی ضعیف اما روبهجلو بسازیم. مثلا جایزه داستان تهران میتواند روند این جریان ضعیف را ناگهان به جریانی مهم تبدیل کند چنانکه شاهدیم. چقدر خوشحال شدم وقتی دیدم روی رمان هم قرار هست تمرکز کنند.
در مورد دیگر شهرهای کشور چطور؟
از یک جایی باید شروع شود. موضوع اهمیت تهران یا رشت و تبریز نیست. موضوع این است که آنچه از آن به عنوان سنت داستاننویسیمان یاد میکنیم، بتوانیم چیزی اضافه کنیم به قد و هیکلاش. فعلاً با این سطح هزینه و کار مطبوعاتی و تمرکز، تهران پیشقدم شده. پیشتر اهوازیها یا اصفهانیها و دیگران هم کار کردهاند. اما اطلاق عنوان جریان به آنها کمی خوشبینانه به نظرم میرسد.
آنچه ادبیات امروز ما از شهر تهران تصویر کرده است میتواند مرجع قابل اعتمادی برای شناخت این شهر نزد آیندگان باشد؟
آنقدری که من میفهمم، دو راه برای شناخت هرچیزی وجود دارد. یا اینکه جزوی از آن شوی یا اینکه روایت کسی که جزوی از آن بوده را بشنوی. به گمانم ادبیات هنوز و همیشه باورکردنیترین صدای روایت در دنیاست، حتا اگر مطابق واقع نباشد. مدتهاست تعریف امر تاریخی، چیزی جز روایاتی که بهتر و باورکردنیتر ارائه شدهاند نیست.
داستان شهری در ادبیات معاصر جهان از چه جایگاهی برخوردار است و آیا این داستانها قرار است به فهم و دریافت ما از شهر و زندگی شهری کمک کنند؟ به طور خاص آیا فکر میکنید جایزه داستان تهران میتواند با تولید داستانهایی با محوریت این شهر، نسبتی میان تهران و شهروندانش برقرار کند؟ نسبتی میان شهر و نویسندهها را چطور؟
تا دلتان بخواهد بحث تئوریک دانشگاهی در این مورد شده و کلی بحث جنبی مهم پیدا کرده که باید خوانده شود. تا جایی که من میدانم مدخل حرف این است که شهر نه به عنوان صحنهی رویداد و عنصری در طراحی صحنهی داستان بلکه به عنوان نیرویی قاهر و پویا در داستان کار کند. از این منظر جویس و کاری که با دوبلین میکند، تا پیتر اکروید و تجسدی که به لندن میبخشد و نگاه پل آستر به منهتن، و بسیاری که هنوز ترجمه نشدهاند، همه نمونههای قابل واکاوی هستند. اما نکته اینجاست که شهر در برابر آدم، یکی از دریچههاییست که به جهان ذهن نویسنده گشوده میشود. بنابراین هدف، بازدید از یک شهر در خلال و به بهانهی داستان نیست. دخالت عنصر مکان در جهان ناخودآگاه نویسنده اصل است. از این منظر شهر به عنوان حقیقتی انکارناپذیر در زیست آدم معاصر، مثل معبدی برای صوفی، مثل غاری برای شکارچی و مثل دالانفرار ناتمامی برای یک زندانی، در داد و ستد با اوست. شاهکار هنری عظیمی که ذهن نویسنده را به عنوان قطعهای کوچکتر در بر میگیرد و به آن جان میبخشد و از آن نیرو میگیرد. اینگونه است که شهر بزرگترین اثر هنری ساخت بشر میشود.
برگزاری جایزههایی از این دست را چقدر در ارائه تصویر درستی از شهر در ادبیات مؤثر میدانید؟
حقیقتش را بخواهید ادبیات تنها به پرسشهای جهان نویسندهاش بدهی دارد. اما وقتی در قالب یکجایزه فراخوان میدهید یعنی همان جهانها را به منظری تازه فرامیخوانید. مطمئن نیستم تصویر درست تهران چه باید باشد. آنچه میدانم این است که متولیان این جایزه حالا هزار و سیصد و اندی داستان، جهانهایی که همه به یک رو نظر کردهاند در دست دارند. من گمان میکنم اگر صدتا کار قوی در این میان باشد که هست، کار بزرگی کردهاند و سرمایهی بزرگی در اختیار دارند. یادتان باشد که از عجایب هفتگانهی جهان، با آن عظمتشان چیز زیادی باقی نمانده. به اعتبار روایاتشان عجایباند هنوز. چقدر آدم دلگرم میشود وقتی میداند پشت سر اینهمه شوق و انرژی انبار شده. برد و باخت و جایزه هم البته که انگیزهی این جریان بوده ولی حالا من کلی اسم تازه میشناسم که منتظرم ببینم چهها خواهند نوشت. بخشی از مفهوم ادبیات شهر، باور به روح جمعی رفتار انسان دارد، یعنی همین که شاهدش هستیم. این برد اصلی جایزهی ادبی از هر گونهایست.
چه پیشنهادی برای برگزارکنندگان این جایزه دارید که میتواند به اجرای بهتر این جشنواره در سالهای آینده و همچنین تقویت ادبیات شهری ما بینجامد؟
ببینند دیگران چه کردهاند. پیشنهاد میکنم تشکلی از جوانهای پژوهشگر تهران تاسیس کنند. سفارش ترجمه و مقاله بدهند و روی تاریخ و معماری و فرهنگ تهرانی تمرکز کنند و منابع را برایشان تهیه کنند و زمینهی ارتباطشان را با مراکز دانشگاهی و شهرداری مهیا کنند. شهرداری تهران و چند نشریهی معماری شهری کارهایی در این زمینه کردهاند که خوب است اما اغلب خاک میخورند. آنچه در مراوده با فضاهای آکادمیک غرب میبینم این است که خیلی چیزها را نخواندهایم و برخی خواندهها را اساساً نفهمیدهایم. در پارهای موضوعات به این نتیجه رسیدم هرآنچه میدانم باید بریزم دور و از نو بنا کنم. خیلی کارها هستند که دیده نشده اند. کلی جستار و مقالات طبقهبندی شده هست در مورد ادبیات شهر و موضوعات متعدد زیرشاخهاش که میشود در قالب تولید محتوا و پژوهش به دست نویسندهها و هیات علمی مسابقه رساند و تردید نکنید که جریان کار را به مراتب عمیقتر و اثرگذارتر میکند و بار علمی جشنواره را به طرز چشمگیری افزایش خواهد داد. خیال میکنم این چیزیست که ما بلد نیستیم. اینکه هزاران برگ بخوانیم تا یک برگ خلق کنیم. اینکه مسالهمان افزودن به کارهای انجام شده باشد. گمانم ما بیشتر لذت میبریم بگوییم چه کردهایم. نه اینکه چه بر داشتههامان افزودهایم. هدفمان این است که مثل شاهکارها و کلاسیکها بنویسیم. آنها یکبار و برای همیشه نوشته شدهاند. حالا نوبت ایده و خلاقیت و رقص در میدان شاهکارهاست. کاش در کنار کارهای معمول این جشنواره مخزن منابع و مقالات بسازند و در اختیار نویسندهها بگذارند. جز این باشد چنان که افتد و دانی مدام در حال بازسرایی همدیگر هستیم و انکار میکنیم هرآنچه جز ما در دنیا میدرخشد.
به طور کلی تا چه اندازه به جایزههای ادبی امیدوارید و چه کارکردهایی برای همین اندک جوایز باقیمانده قائل هستید.
راستش وقتی رفتار مراکز تصمیمگیری فرهنگی کشور را با حرکتهایی مثل جایزهی اکنون میبینم بیشتر به این فکر میکنم بلند شوم و بروم کتابم را دست بگیرم و بخوانم و به هیچچیز فکر نکنم. معلوم است که جوایز، با تمام حواشی و سختیهاش و اختلافنظرها در این که کی باید چندم میشد، رونق بازار مردهی ادبیات هستند. اما نویسنده اگر عاشق این کار باشد، توی سلول انفرادی هم کارش را میکند. بالاخره یک روز آفتابی، صبح که از خانه بیرون آمدیم و روزنامهی صبح را خریدیم، در تیتر نخست خواهیم خواند که دیگر کسی از ادبیات واهمه ندارد.
منبع: خبرآنلاین