«لکنت» به تعبیر نویسندهاش، امیرحسین یزدانبد، «رمانی سیاسی- تاریخی بر بستر اسطوره» است. اما با خواندنش درمییابیم که علاوه بر این، رمانی نسلی نیز هست. ردی از رمانهای جاسوسی با سبک و سیاق گراهام گرین نیز در آن به چشم میخورد. تهمایهای از ترفندهای داستاننویسی امبرتو اکو را هم به ذهن متبادر میکند. امیرحسین یزدانبد برای نوشتن این رمان زحمت بسیار کشیده است. آنجا که به اقتضای داستان، به تحقیقات تاریخی نیاز بوده، نویسنده به خوبی از عهده برآمده است. فصلبندی کتاب با نکتهسنجی و ظرافتی شگفت، مخاطب را به تامل وامیدارد.
داستان از این قرار است که نویسندهای جوان بر مبنای اسناد تاریخی، کتابی موسوم به جنوار منتشر میکند. پس از مدتی که از انتشار و تحسین مخاطبان میگذرد، در محافل ادبی شایعه میشود که جنوار سرقت ادبی است. نویسنده تدریجا منشا این شایعات را پیدا میکند. با این تمهید و الحاق مطالب تازه به روایت جنوار با زندگی سه نسل از ایرانیان در تاریخ معاصر روبهرو خواهیم بود. از این منظر، «لکنت» روایت زندگی آیدین و مهرداد و مانی است. آیدین که تحصیلکرده کمبریج است، در کوران حوادث آذربایجان و غائله پیشهوری به ایران میآید تا در نقش مامور مخفی قوامالسلطنه از تحرکات آذربایجان گزارش تهیه کند. کپی یادداشتهای روزانه او دستمایه نوشتن جنوار بوده است، اما نسخه اصلی آن حاوی صفحات ظاهرا سفیدی است که آیدین با مادهای شیمیایی خطاب به همسرش، دایان نوشته است. «جنوار»، گرگی افسانهای در آذربایجان بنابر اسناد رسمی، آیدین را میکشد. هرچند در خلال داستان درمییابیم که این مرگ مشکوک است و به احتمال قریب به یقین آیدین را با فشار دربار، پدرش، عنایتالسلطنه به قتل رسانده است. حضور «جنوار» این گرگ افسانهای در حکم موتیفی است که در سایر بخشهای «لکنت» حضور پیدا میکند. پسر آیدین، در اواخر دهه ۵۰ به جمع نیروهای مذهبی میپیوندد و در گرماگرم جنگ ایران و عراق از جبهه سر درمیآورد، در لحظهای که عراقیها پیشروی میکنند و در سنگر نارنجک پرتاب میکنند، مهرداد هم «جنوار» را زیارت میکند. پسر مهرداد، مانی سرباز ارتش آمریکا در افغانستان است. او که متخصص کشف رمزهای مخابراتی است، در حین عملیاتی محرمانه، آسیب میبیند. در گزارشی که مانی از عملیات میدهد، «جنوار» حضور دارد. در عین حال، جنوار برای راوی هم حضور محسوسی دارد. در مسیر دیدار با دکتر مهرداد عنایت، راوی با پسر بچهای برخورد میکند که از ترس گرگ فراری است. در پایان رمان معلوم میشود که «جنوار» را در همان دوران غائله آذربایجان مردم شکار کردهاند و جسد تاکسیدرمی شدهاش را نیز در موزه گذاشتهاند، هرچند «جنوار» از موزه ناپدید شده است.
این سه نسلی که در «لکنت» به روایت درمیآیند، در مواجهه با رخدادهای تاریخی شکست میخورند. آیدین را پدرش میکشد تا به دربار، خوشخدمتی کند. مهرداد، حزباللهیشدن خود را از همسر سلطنتطلبش مخفی میکند. مانی علاقهاش به ایران را از مادرش مخفی نگه میدارد. از جذابیتهای رمان «لکنت» فصلبندی درخشان آن است. فصلها همگی ذومعانیاند. از یک وجه، وجه تسمیه فصلها با ادبیات کلاسیک ایران پیوند میخورد و از وجهی دیگر با سیر روایت. مثلا فصل اول «زآل نامه» نام دارد که هم «از آل عنایت» حکایت میکند و هم با ماجرای زال و رستم و سهراب در تلاقی است. به منوال فصل دوم «رَستم نامه» است که هم رستم روایت یزدانبد را معرفی میکند و هم با رُستم شاهنامه همگوهری مییابد. فصل سوم بالطبع با سهراب سروکار دارد، اما «سهراب» رمان لکنت «سحراب» است. زیرا سحر شده است. فصل آخر، بدون درنظرگرفتن ضمیمههای رمان، «بی سرنامه» است. زیرا همه اسرار در آن افشا میشوند؛ علاوه بر این زندگی عطار نیشابوری و افسانه مرگ – به زعم شفیعی کدکنی – سوررئالیستی او نیز در همین فصل مد نظر قرار میگیرند. از این بابت، «لکنت» بازنویسی شاهنامه بر محور تجربه تاریخی ایران مدرن است. در بافت داستان پیش متنهای دیگری نیز دستمایه کار داستاننویس بوده است. «جنوار» گرگی که حضور و غیابش در هالهای از ابهام است، داستان را در قصه «یوسف و زلیخا» غرقه میکند. برادر ناتنی آیدین، هارون نام دارد که از تعمیم آن، «لکنت» به بازنویسی قوم بنیاسراییل در عهد عتیق شباهت پیدا میکند. اما هارون لکنت زبان دارد، نمیتواند درست حرف بزند. با آنکه تاجر موفق و متمولی است، دلش میخواسته داستاننویس باشد. در صدد نوشتن داستانهای بسیار نبوده است، به همین یک داستان قانع بوده است. او در سایههای شخصیتپردازی امیرحسین یزدانبد، فردوسی زمانه ما است. شبیه به بنجی «خشم و هیاهو»ی فاکنر است. لکنت اجازه نمیدهد تا شاهنامه زمانهاش را بسراید و بر تاریخ فائق آید.
«لکنت»، داستان زوال خاندان عنایت است. گو اینکه ماجرای شکست ادبیات در مصاف با تاریخ نیز هست. ادبیات، بر خلاف تصور اولیه بر تاریخ فائق نمیآید، بلکه همه تن تسلیم آن میشود. در سرتاسر رمان هیچ اتفاق و رخدادی نظم تاریخی ماجرا را دستخوش تغییر نمیکند. تاریخ یا روایت پدر خانواده در تحلیل نهایی کاملترین گزارش را به دست خواهند داد. از این رو دلیل وجودی ادبیات از بین میرود. لکنت و رمانهای دیگری از این دست حامل نگاه ایدئولوژیکی خاصی به تاریخاند. در پسزمینه این آثار همه تلاشها برای خلق روایتی دیگرگون به شکست منجر خواهد شد و در نهایت تاریخ، عیار حقیقی ماجرا را تعیین میکند. در رمانهای سال۹۲ این طرز تلقی موج میزند. در کنار «لکنت» امیرحسین یزدانبد، «گاماسیاب ماهی ندارد» حامد اسماعیلیون و «سگسالی» بلقیس سلیمانی نیز حامل همین رویکرد ایدئولوژیکاند. «کریستوفر بود» در کتاب جامع و مفصل خود، «رمان» این رویکرد معاصر را به خوبی تحلیل میکند. «کریستوفر بود» از بنیاد با تحلیل داستان بر مبنای نظم علی رویدادها مخالف است. رمان به زعم وی زمانی سر بر میکند که «تجربهگرایی» به انسانها مجالی میدهد تا رخدادها و تصادفات را به ضرورت تفکر و منطقی جدید تبدیل کنند. ادبیات برخلاف تاریخ، حامل نظم علی از قبل معین شده نیست؛ بلکه واضع علیتهای نوین است. رمان برای علتهای قدیم، علتهای تازه خلق میکند. در تاریخینویسهای سال۹۲ ایران، جای چنین رویکردی خالی است. خلاصه تلقی تاریخینویسان اخیر ایران این است که اگر ادبیات تماما با تاریخ منطبق نشود، حتما ادبیات نادرستی خواهد بود. در «لکنت» زنها هیچ نقش مثمرثمری ندارند. آنها یا واسطه ولادت ناقهرمانهای ناشاهنامه نویسندهاند یا مخاطب مطالبیاند که هیچ وقت به دستشان نمیرسد. از طرف دیگر مردان و زنان داستان هیچ تاثیر تعیینکنندهای بر زندگی یکدیگر ندارند. این ذهنیت فینفسه نقصی برای داستان امیرحسین یزدانبد به حساب نمیآید. اما وقتی با پیروزی تاریخ و شکست هر کنش خلاقهای در تجربه زیسته آدمهای رمان جفتوجور میشود، خودبهخود نظرگاه واپسنگر راوی را نشانهگذاری میکند. البته شاید همانطور که هارون در صفحات پایانی کتاب خطاب به راوی میگوید، شاید داستان «به دور از همه این مزخرفات تئوری» قوامیافته باشد. در این صورت میتوان تئوری را بهصورت «جنوار» یا همان گرگ افسانهای در نظر گرفت که داستاننویس معاصر هیچ توجیهی برای حضور نابجای آن گیر نمیآورد. حتی وقتی تاکسیدرمیاش میکنند تا مگر تاریخ پیروزمندان و ادبیات شکستخوردگان در هم ادغام شوند، باز این گرگ جایگاه رواییاش معلوم نیست.
امیرجلالی
روزنامهی شرق
http://sharghdaily.ir/?News_Id=29479