پرداختن به ترجمهی فارسی «جمهوری جهانی ادبیات»، کتاب شاخص و جنجالی خانم «پاسکاله کاسانووا»، بدون دسترسی به ترجمههایی دقیق از آراء رهبر فکری او «پییر بوردیو» و درک اندیشهی او، بیشتر شبیه خواندن مثلثات پیش از درک ابتدایی از هندسه است. گمانم بشود از این بیترتیبی که هیچ، پس و پیشی و غیاب مفاصل و اتصالات در خیزشهای فکری ایران، به عنوان محترمانهی «سندرم جریان» در ساحتهای کلان اندیشهی ایرانی یاد کرد. ارجاعات مکرر کاسانووا به الگوهای مطالعاتیاش، بیاطلاعی خوانندهی معمول ایرانی را از نظرات بوردیو و آثار شاخصی که او به عنوان مرجع مطالعاتی پیشروی مخاطب میکشد به نقطهی کور و تاریکی بدل میکند که گذر از آن بسیار دشوار است. نامهایی که برخی از آنها حتا به گوش مخاطب ایرانی نخورده. ویژگی شاخص این کتاب اطلاعات بیشمار نویسندهی آن است، که با حجم بسیار بالا در تک تک صفحات، ذهن مخاطب را به گلوله میبندد و همین ویژگی جمهوری جهانی ادبیات را به اثری یکه بدل میکند که بشود تصادفاً هرجای کتاب را گشود و دستکم یک پاراگراف چشمگیر در آن پیدا کرد و به معنای دقیق کلمه هیچ… هیچ از آن نفهمید. برای پرهیز از کلی گویی و برای نمونه، از شاعر و نویسندهی مهم آمریکای لاتین (توجه کنید که ادبیات آمریکای لاتین جزو نادر شاخههای نسبتاً شناخته شده در میان مترجمان ما بوده) «ماریو آندراده»[۱] فقط یک تک داستان کوتاه توسط قاسم صنعوی تا کنون ترجمه شده[۲] در حالیکه کاسانووا بیش از بیست بار به آثار او و مشخصاً رمان شناخته شدهی او Macunaíma ارجاع میدهد. نگاه گذرایی به جمهوری جهانی ادبیات نه فقط در مورد آمریکای لاتین بلکه در سایر جریانهای شاخص ادبیات حاشیه، کمبود منابع ادبیِ مخاطب ایرانی و کاستیهای او از جریان شناسی ادبی جهان را به نقطهی ضعفی غیر قابل چشمپوشی بدل میکند چنانکه از صفحهی سی و چهل به بعد به جایی میرسید که اگر واقعبین باشید کتاب را کنار میگذارید یا اگر مشتاق، پیش میروید تا از مرحلهی مرعوب شدن در برابر اطلاعات، ساخت و رویکرد تحلیلی کاسانووا به مرحلهی وادادهگی و خلاء برسید.
کتاب یکی از جنجالیترین و پیشروترین مطالعات تطبیقی-انتقادی و بِینارشتهای در بارهی فهم نوین از جریانهای قدرت در عرصهی فرهنگ است. حدود ده سال بیشتر از نوشته شدن این کتاب نگذشته و در همین مدت سالی نیست که در نشریات و مباحث بزرگترین مراکز دانشگاهی و در مطالعات نقد ادبی جهان به آن اشاره نشده باشد و تحلیل و بررسیها در مورد این اثر همچنان ادامه دارد. رسیدن چنین اثری به ادبیات فارسی زبان، در حالی که هنوز بسیاری از آثار پیشنیاز و خواستگاههای فکری این کتاب در حوزهی نقد ادبی ناشناخته باقی مانده قطعاً برای خود نویسندهی کتاب هم باید جالب باشد.
نقاشیهای سه بعدی برای سالها قدرت تخیل و مکانیزم بینایی بسیاری را به چالش کشیدهاند. در نگاه نخست، تصاویر و رنگهایی در هم و بی معنا هستند اما وقتی در فاصلهای مناسب با چشم قرار بگیرند، به مرور الگویی در آنها ظاهر میشود که نه تنها واضحتر از شکل معمولی تصویر است بلکه کیفیتی سه بعدی و عمیق دارد. رویکرد این کتاب به جهان آشفته و مراکز و حواشی فرهنگی-سیاسی ادبیات، چیزی شبیه تلاش برای یافتن چنین تصویریست. کاسانووا متودولوژیهای اجتماعی «پیِر بوردیو» را برای تحلیل پدیدارشناختی «ادبیات جهان» به مثابهی «نظام مرتبط جهانی ادبیات» طرح ریزی میکند[۳]. نقشهی پر پیچ و خمی از گردش معنای ضمنی ارزشهای ادبی در مراکز ادبی جهان و به تعبیری پایتختهای جمهوری ادبیات. جریان مرموز و پیشروندهای که نشان میدهد چگونه فرهنگهای پیرامونی به سمت مرکزیتی فرا ملیتی (برای مثال پاریس) گرد هم میآیند و به همافزایی میپردازند. کمترین دستآورد نگرش دوگانه و جالب او برای مخاطب ایرانی که سالهاست در جستوجوی مافیای ادبی و شبکهها (به تعبیری) میگردد این است که این مرکزیت و جریان، حتا در نگاه ماکروسکوپی کاسانووا، هیچ ارتباطی به کنترل و هدایت ناشرها (که حرفهایهاشان در ایران کمتر از انگشتان یک دست هستند) ندارد. همچنین بازارگرمیِ یادداشتنویسها (که فاکتور ناچیزی در ادبیات ما هستند چون اگر یادداشتنویس خوبی هم داشته باشیم، اساساً نشریهی مستقل و کانونی نداریم) تاثیری بر این روند ندارد. در این مورد هم گویا فرهنگ شفاهی و چانهزنی و حضور در جلسات و همایشها کارکرد موثرتری برای ادبیات ایرانی دارد. حتا اقبال مترجمین و برگرداندن اثر به زبان مقصد (از فارسی به انگلیسی و کمی هم اسپانیایی و فرانسوی) که تقریباً در ادبیات ایران سراغ ندارم، هیچ نقش مهمی در ایجاد نوعی محوریت ادبی ندارد و بلیت صدور اثر به جهان ادبیات و ورود قاطع به دنیای آثار ادبی جهانی نیست. در این الگوسازی نادر نویسندههایی از حاشیه نظیر «چینو آچهبه»[۴] یا «گوگِوا تیونگو»[۵] هر دو از آفریقا، همراه لوژیونرهایی هستند که قدم به این دایرهی مرکزی میگذارند و در انجمن بزرگان جامعهی ادبی جهان مطرح میشوند (مقایسه کنید نام او را با مثلاً اریک امانویل اشمیت و شناخت مخاطب ایرانی از این نامها).
کاسانووا در این نقطه پا به محدودهای متفاوت میگذارد و از عبارت «اثر تقدیس شده»[۶] به عنوان ارزش ادبی و مهمترین عامل ورود اثر به عرصهی ادبیات جهانی یاد میکند. این تقدیس اما در بیان بسیار ساده، چیزی نیست جز میزان تمایل اثر به برعهده گرفتن بخشی از نقش خود در زیرفرهنگ زبانی و اجتماعیای که از آن برخواسته، نسبت به مرکز مدیریت این خیزشهای ادبی جهانی. در طرف مقابل هم اعتباری که مراکز تشخیص این ویژگی و ارزش اعطا میکنند در رابطهای دوطرفه با متن ادبی هستند.
نویسندههای شاخص و بزرگانِ مرکزِ این جمهوری در تلاش هستند با بالا نگه داشتن استانداردهای ورود جریانهای جدید، قابلیتهای کانونی امپراتوری خود را تقویت کنند و از سوی دیگر نویسندههای حاشیه میکوشند با هرچه نزدیکتر شدن به گفتمان کانونی این مرکز خود را پذیرفتنیتر و اثر خود را حاوی میزان «ادبیت» بیشتری کنند. اما تناقض از همینجا در ایدهی مرکزی اثر آغاز میشود. اگر معیار ادبیتِ اثر در حقیقت در آثار حاشیه نشینهایی از ادبیات خاورمیانه، آفریقا و شرق آسیا، ساختار شکنی و نوآوریهای آنها و تکیهی آنها به زبانهای حاشیه باشد، چطور میتوان به چنین ساختار هرمی و مرکزگرا میدان داد؟ پرسش بزرگتر و سیاسیتری که پس این ایده به سرعت سراغ مخاطب خواهد آمد این است که، ایدهی کاسانووا اگر تالی برحقی در پارادایم گلوبالیزم در نظر گرفته شود، چطور هزاران خوانندهی همین ادبیات حاشیه، ارزشهای غیرقابل انکار ادبی (از دید مرکز نشینها) را نادیده گرفته و مدال درخشان «اثر جهانی» را بر سینهی جریان حاشیه مینشانند. جریانهایی که حتا برخی از آنها امکان ترجمه به «زبانهای حامل[۷]» جامعهی جهانی (انگلیسی و با فاصلهی زیاد اسپانیولی و فرانسوی) ندارند. اینجا دقیقاً همان نقطهایست که کاسانووا و طرفداران غربی تفکر گلوبالیزم مورد نقدهای مشابهی قرار خواهند گرفت. تلاشی با محوریت غربی برای یکسانسازی جهانی که همان حاشیهنشینها و اقلیتهای غیر غربیِ کم اهمیت (از دید آنها)، و به خصوص در خاورمیانه، نشانههای ناکارآمدی و تناقضاتش را هر روز روی خروجی خبرهای رویترز و اسوشییتدپرس میفرستند.
آنچه واضح است محصول خوانش کاسانووا به عنوان یک دستآورد متفاوت پس از دههها و گذر از نسلهای متعددِ منتقدان، بی شک اثری برجسته است. اما این خوانش در بسیاری از موارد خوانشی یکطرفه است. به این معنی که جمهوری جهانی ادبیات اگرچه به نظر میرسد موفق شده به طرحی کلی از نقشهی راهِ شکل گیری آنچه اکنون معیار جهانی ارزش ادبیست نایل شود اما تحلیلِ معکوس این جریان برایش مقدور نیست. با این خوانش نمیتوان به عنوان شیوهای برای پیشبینی جریانهای آتی ادبی و هدایت یا مقاومت در برابر آنها بر اساس معیارهایی ثابت و تعیین شده پرداخت. در بهترین وضعیت، نگاه کاسانووا به نظر گام بلندی میرسد در شکل گیری نسلی نو از منتقدان ادبی که تا میانهی قرن حاضر، پس از سالها رکود شاید بتوانند این شاخهی بسیار با اهمیت ادبی را دوباره به سالهای اوج خود برسانند.
جهانی که کاسانووا تلاش میکند به خوانشی متفاوت و با عنایت به مثالِ معروف به «فرش هنری جیمز»[۸]، در کلیتی واحد ترسیم کند، به شدت مشکوک به نادیده انگاشتن جنون و تمایل بیمانند ادبیات به جدا افتادگی و تکینهگی متن در ساحت هنرها خواهد بود. کاسانووا رندانه میکوشد با پذیرش این واقعیت در اثرش همچنان به کشف ساختهای خوانشپذیر در کلیت نقشهی ژیوپالیتیکال-ادبیای که ترسیم میکند وفادار بماند. با پذیرفتن بسیاری از کارکردهای نگاه او، جیمز جویس با رویکردهای مرکز گریز و ضدیت شناخته شدهاش با ادبیات پذیرفته شدهی آکادمیک و به رغم تمام یکهتازیهایش، در مقیاسی کلانتر در حال بازسازی و نوپردازی همان خوانشهای بزرگان ادبیات ایرلند و انگلیس است و در نهایت همردهی فاکنر با فرمگرایی ویژهی خود و رویکردهای نژادپرستانهاش قرار خواهد گرفت[۹].
از طرفی دیگر نمیتوان فراموش کرد از زاویه دیدی دیگر جهان نسبیتیای که او ترسیم میکند، فرشی که او تلاش دارد تا به نقشهی بافت و الگوهای کلی آن دست یابد، چه نمودی دارد. از دید حاشیه نشینها و اقلیتهای زبانی و ادبی، این طرحریزی و انسجامی که او پیشنهاد میدهد آیا اساساً پذیرفته شده و قابل تایید است؟ نمونهی ایرانی آن، بحثهای هر ساله بر سر اعطای جایزهی نوبل در فضای ادبی ایران است و انتظار و پیشبینی مخاطبِ جریانی کاملاً پیرامونی (ادبیات فارسی) نسبت به رویکردها، ملاک و معیارهایی که جمهوری جهانی ادبیات بر اساس آن مدیریت میشود. کاسانووا تلاش میکند با نادیده گرفتن اما و اگرهای فراوانِ وارد بر پیشنهادش، جهانی ترسیم کند که در آن مرکزهای ادبی، حکم سیاهچالههایی را دارند که نور را به درون میکشند ولی خروج از آن هم غیر ممکن است. پیشنهاد تحسین برانگیزی برای ارایهی طراحیای یکپارچه، که در نهایت شاید بتوان بر اساس آن به نگاه و دسترسیهای نوینی در بنبستهای اساسی نقد ادبی دست یافت.
________________________________________
[۱] Mário de Andrade
[۲] رو به آسمان در شب – ترجمه و گردآوری قاسم صنعوی: نشر گل آذین
[۳] Terry Eagleton, The New Statesman, April 2005
[۴] Chinua Achebe
[۵] Ngugi wa Thiong’o
[۶] Consecration, Pascale Casanova, The World Republic of Letters (Cambridge: Harvard University Press, 2004), pp. 17–۲۱
[۷] lingua franca
[۸] به صفحات نخست کتاب مراجعه کنید
[۹] رجوع کنید به مقالهی پروفسور آلدون نیلسون
این مقاله با تغییراتی در انجمن رمان ۵۱ منشر شده.